روزی ک باهم حف زدیم
امروز قرار شد اقا صابر بیاد خونمون تا باهم صحبت کنیم ساعت 16:30 قرار بود با خدیجه خانوم بیاد چون مامانش رفته شهرستان عروسی
ولی با تاخیر اومدن. ساعت17:15 خونمون بود. ابجی سمیه روهم
اوردن چون با خدیجه خانوم تو یه ساختمونن. وقتی اومدن بهم سلام دادیم بعدش نشستن من آبمیوه اوردم
پاهام داشت میلرزید!! راه رفتنم از یادم رفته بود!!قلبم داشت درمیومد از جاش
!!
خلاصه هرطور ک بود شربتارو گرفتمو نشستم. یکم بعدش عمش اجازه گرفت ک ما باهم حرف بزنیم بعدش ک حرفامونو زدیم تموم شد رفتیم تو جمع نشستیم
و یکم بعدش رفتن
نظرات شما عزیزان: